ساعت پنج دقیقه به هفت بود که بلیط در دست از پله های سینمای تازه ساز سهرمان به همراه یکی از دوستان بالا رفتیم. فیلم در سالن شماره دو اکران میشد؛ این بود که تا طبقه دوم با عجله رفتیم تا قبل از شروع فیلم سر جایمان نشسته باشیم.
سالن خلوت بود و ما تقریبا اولین نفرهایی بودیم که وارد سالن شدیم. بننابراین بهترین جای سالن را پیدا کردیم و سفت سرجایمان نشستیم.
فیلم قبل از آغاز تیتراژ شروع شد: سیزده،59
حرف زدن در مورد این فیلم برایم آسان نیست. کلی با خودم کلنجار رفتم که چطور بنویسم تا آنچه میخواهم بگویم درست و حسابی به دلم بنشیند. امیدوارم قلم همراهی کندو دل یاری و تا خدا چه خواهد.
شبیه همه فیلمهای نیمه دوم دهه هفتاد بود. به عبارت دیگر شبیه همه فیلمهایی که داستانش قصه آدمهای جنگ بود اما بعد از جنگ. شاید بتوان نمونه های شبیه آن را «آژانس شیشه ای»، «موج مرده» و... دانست؛ همه فیلمهای حاتمی کیا بعد از مهاجر و دیدهبان. قصه همه آدمهایی که حالا جنگ تمام شده است و برگشته اند به جایی که روزی همانجا از زیر قرآنها رد شده بودند و پشت خاکریزها جنگیده بودند؛ همانجایی که دیگر کلی با روزی که رفته بودند فرق کرده بود و شاید آنها خیلی عوض شده بودند.
فیلم سیزده، 59 قصه فرماندهایست که در اثر موج یک انفجار به کما میرود و حالا که بهوش می آید بیست و چند سال از روزهای جنگ گذشته است. قرار است فرمانده با همه همسنگرانش ملاقات کند همه همسنگران دیروز که بعد از جنگ مانده اند.
سامان سالور همهکار کرده بود تا شاید فیلمش متفاوت باشد؛ اما نتیجه در سالن سینما مشخص می شود. سالور دست روی موضوعی گذاشت که زیبا بود اما بکر نبود؛ هنوز که هنوز است با دیدن این فیلم ها آنها را با فیلم های حاتمی کیا مقایسه می کنیم و خوب فیلمهای حاتمی کیا با هر ضعفی هنوز قابل اعتناست.
در اینجا قرار نیست از ساختار و فیلمنامه ضعیف حرف بزنم که نه هدفم از این نوشتار است و نه در حوصله خواننده؛ هدف من بحثی فراتر از این ساختارهاست.
چرا من سیزده، 59 را دوست نداشتم؟
شاید شما بگویید حتما خوب ساخته نشده بود.
باز میپرسم ضعف کار کجاست؟
شاید بگویی فیلمنامه یا کارگردانی یا....
می گویم همه اینها درست اما...
اما سامان سالور یک مشکل جدی داشت و آن اینکه تصمیم گرفت قصه آدمهایی را روایت کند که هنوز نشناخته است و تنها بر اساس آنچه شنیده یا در چند ملاقات دیده سعی کرده به شخصیت های قصه اش نزدیک شود.
سالور سعی کرده فیلمی با ساختار درست بسازد که بر فرض تحقق این هدف فیلمی کسالت آور تقدیم بیننده اش کرده است. فیلمی که به معنای واقعی کلمه جاهایی شعاری میشود و همینجاست که باید فاتحه سید جلال، صابر و همه بازماندگان را خواند.
سالور با آدمهای قصهاش غریبه بود.
|