دوباره با دیدن اشک های جانشین بر حقش وقت خواندن وصیت نامه امام دلم گرفت. تصاویر آن روز ها دوبار خاطرات دوران کودکیم در آن روز ها رو برام زنده کرد. یاد آن روزی افتادم که صبح بلند شدم از خواب و آماده شدم برم مدرسه تا امتحان بدم یادمه امتحان املا و انشا داشتیم. وقتی از خونه اومدم بیرون اوضاع و احوال خیابونا برام عجیب غریب بود. مردم رو می دیدم که پیاده و سواره تو خیابونا با عجله می رفتند انتقدر برام عجیب بود که از یه کسی که داشت از کنارم رد می شید پرسیدم چی شده مردم چرا لباس مشکی پوشیدند؟ اونم برگشت گفت: امام فوت کرده. تازه فهمیدم دور و برم داره چی می گذره. رفتم مدرسه امتحان رو دادیم و با عجله برگشتم خونه، دم در یکی از دوستامُ دیدم داشت می خندید بهش گفتم: خجالت نمی کشی امام فوت کرده تو داری می خندی؟ برگشت گفت: امام کیه؟ گفتم امام خمینی.اینو که گفتم دیگه وای نیستادم سریع رفتم تو خونه، مادرم رو دیدم که داشت گریه می کرد پدرمم که نبود اما وقتی غروب برگشت انقدر گوشه خونه بلند بلند گریه می کرد که من می ترسیدم برم طرفش. یاد اون روزهایی افتادم که با این که خیلی نمی دونستم چه کسی رو از دست دادیم اما برای نبودنش جلوی تلویزیون می نشستم و یواشکی گریه می کردم.
|