به نام خدای هستی بخش
یه داستان شیرین با تعریف به سبک مادر بزرگا آدمو خیلی راحت مبره به قدیما.
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس که چرا یه کسی بود. این کس قصه ما، دل شیر داشت و ایمان راسخ.
واسه همینم به خودش جرئت دادو جلوی پادشاه زمون خودش وایساد. برای این که قصه شروع نشده بریم سر اصل مطلب این شد که این آقا شیر دله، حکومت این پادشاهو سرنگون کرد.بعد یه حکومت راه انداخت که بهش گفتند جمهوری اسلامی.مردمم که دیگه از پادشاهو هرچی اعلی حضرت بود دلشون پر بود.اومدن بیشترشون به همین حکومت بله گفتن.
مرد خوبه قصه ما، میگن تمام دغدغه اش این بود که به روزی حکومت تو این مملکت علوی بشه. دیگه خار تو پای هیچ بچه ای نره و هیچ مظلومی دیده نشه.
یه کم که از انقلابش گذشت یه جایی ساخت به اسم کمیته امداد ظاهرنم هدفش این بود که کاری کنه دیگه فقیر نباشه تو حکومتش.
خلاصه خیلی آرزوها داشت واسه مملکتش.
گذشت و گذشت تا که شد این آخرا. یه دوستی بود می گفت دعوت شدیم تو یه جلسه تو همین کمیته، از قرار، موضوع جلسه این بود که چیکار کنیم کمیته امداد و گسترش بدیم.
تا این که بعد از بعضی افاضات، صحبت رسید به یک رندی که گفت: آقایون مثل این که یادتون رفته که امام کمیته امداد و راه انداخت واسه این که کم کم ریشه فقر کنده بشه.اینم یعنی این که تو این بیست و چند سال از تاسیس اینجا باید کوچیکتر بشه نه این که الان تصمیم بگیرین گسترش بدین.
خلاصه این حرفای آقای رند تا کجای بعضیارو سوزوند نمی دونم. اما خوب حرفی بود.
اینارو نگفتم واسه اینکه سیاه نمایی کنم به قول بعضی ها.
فکر نمیکنین آدم می خواد بمیره وقتی بشنوه یه زنی تو این مملکت هست که واسه تامین خرج خودشو بچش هرزگی میکنه. اما قبلش وضو میگیره،توکل به خدا می کنه، تازه نذر میکنه مریضی نگیره از این کارا. مسخره به نظر میاد نه؟
اما یه کوچولو آدمو میبره تو فکر....
حق نگهدارتون.
|